- ۰ نظر
- ۱۸ آبان ۰۰ ، ۱۰:۴۹
سلام پسر کوچلویه قشنگم الان در ماه اردیبهشت سال 1398 هستیم و تو دو سال از زندگیت میگذره گلم و من تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم چون داری آقا میشی و بزرگ میشی مامان جون میدونم وقتی بزرگ شدی و برات تعریف کنم چقدر بابت این از شیر گرفتنت بیتابی کردی و منو گاز گرفتی باورت نمیشه و یادت نمیمونه آره قشنگم شبها به سختی خوابیدی و تا چند مدت هر ناراحتی داشتی سرمن خالی کردی تا به لطف خدا دیگه عادت کردی و الان توی گهوارت روبروی تلوزیون دراز کشیدی و داری کارتون( مول )رو نگاه میکنی گاهی اوقات کارهایه بامزه ی میکنی مثل امروز که تمام لوبیا سبز و هویجی که گرفته بودم پاک کرده بودم تا سحری بپزم وسط اتاق پخش کردی و خندیدی و بابا طفلکی همشونو جمع کرد اما با تمام این شیطنت ها که میکنی خیلی دوستت دارم میدونم حتما منم خیلی از این شیطنت ها کردم تا بزرگ شدم انشاالله همه بچه ها سلامت باشن و بازیگوشی کنن
این روزها بهترین حس و حال رو دارم چون در جوار حرم امام رضا هستم
اصلا باورم نمیشد ولی قسمت شد و الان اینجام
امیدوارم این حس قشنگ رو همتون تجربه کنید
اکثر بچه ها شبیه پدرهاشون هستن
توام خیلی خیلی شبیه پدرتی اونقدر که گاهی به این همه تشابه تعجب میکنم
از راه رفتنت تا خوابیدن و.......
الانم دقیقا شبیه پدرت خوابیدی
هردو مثل همین عین دوقلوها